: متن کوتاه
سلوک اخلاقی و وظیفه اجتماعی

استاد محترم: حجت الاسلام والمسلمین ملکی

مورخ: دی 1399           

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله رب العالمین، و الصلاة و السلام علی سیدنا و مولانا و نبیّنا ابی القاسم محمد(ص) و علی اهل بیته الطیبین الطاهرین المعصومین، و لعنة علی اعدائهم اجمعین من الآن الی قیام یوم الدین.

خدا را شاکریم که خداوند این توفیق را به اهل علم داد. به علما و فضلا و طلاب عزیز داد، که عمر عزیز و شریف خودشان را در کسب معارف و حقایقی که از زبان اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) ساری و جاری شده است را سپری کند، اخذ کند، بفهمد و به کار ببندد.

توفیق بسیار بزرگی است که خداوند نصیب ما کرده است. باید قدردان این نعمت بسیار بزرگ باشیم. که دغدغه اهل علم، دغدغه طلبه، دغدغه یک عالم و یک فاضل، دغدغه یک معاون تهذیب، هم تهذیب خود هست و هم راهنمایی دیگران و تهذیب دیگران. خیلی نعمت بزرگی است. لطف بزرگی است که خدای سبحان به ما کرده است.

در این مسأله، بر اساس آیات قرآن، « یا أیها المدّثر قُم فأنذر و ربّک فکبّر و ثیابک فطهّر و الرُّجز فاهجُر و لا تمنُن تستکثر و لربّک فاصبر» این به عنوان شاخص حرکت برای یک انسانی که در مسیر خدای سبحان در مسیر صراط مستقیم می خواهد قرار بگیرد، حتماً باید یک دوره تدثّر داشته باشد. این یک بخشنامه است. این یک عهدنامه است. یک منشور است. منشور یک انسان در مسیر قرار گرفته، این است که حتماً دورانی را در تدثّر و در عزلت و در فکر فرو رفتن و در خودسازی بگذراند. انسان نمی تواند راه نیافته باشد و بخواهد راه­بری کند. حتماً باید وقت و عمر زیادی را برای این سپری کند که شاگردی کند و راه­بری یاد بگیرد و در دست راه­بران باشد. چه اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و چه شاگردان آن ها، و چه کسانی که سبک و سیاقِ فکر و زندگیشان علوی است، نبوی است، اهل بیتی است. حتماً باید این دوران را انسان سپری کند.

ممکن است این جا این سؤال پیش بیاید که: آیا آن وقتی که انسان در حال اخذ معارف است که بر اساس معارف به بینش توحیدی که پیدا می کند، زندگیش را بر اساس آن بینش تنظیم می کند، چون رفتار انسان برگرفته از اندیشه اوست. و انسان چگونه فکر می کند، به همان شکل هم بر اساس همان هم عمل می کند. لذا گفته اند اول بگو ببینم چگونه فکر می کنی، تا بگویم که چگونه عمل می کنی. بنابراین آن اخذ معارف و دانش و بینشی که از اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) انسان می گیرد، بر همان اساس زندگی خودش را، رفتار خودش را، سبک زندگیش را تنظیم می کند.

امکان ندارد یک کسی لباس پیامبر عظیم الشأن (ص) را بر تن کند اما رفتار ایشان را ( نه همه رفتار؛ چون آن که کار سختی است، اما) رنگ و لعابی از سبک زندگی پیامبر (ص) را نداشته باشد. از نظم، از لذت بردن، از عبادت منظّم، از در خود فرو رفتن، از تفکر، از مراقبت و مواظبت و محاسبه و مراقبه و مشارطه. از این ها هیچ بهره ای نبرده باشد، امکان ندارد.

قطعاً سؤالی که خود انسان از خودش می کند این است که پس چرا این لباس را پوشیدی؟ با این لباس می­خواستی چه به مردم بگویی؟ غیر از این است که ما با لباس، به مردم می گوییم که ما دانش نبوی (ص) در سینه داریم، ما دانش علوی در سینه داریم، و دانش اهل بیت (علیهم السلام) در سینه داریم؟ اگر سؤالی نسبت به معارف دینی داشتید، ما پاسخگو هستیم. و ماییم که اشبه الناس به اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) هستیم. این لباس معنایش این است. و این نمی شود. این مثل خُم رنگرزی نیست که انسان همین که آمد طلبه شد، همین که لباس پوشید، او دیگر رنگ و لعاب اهل بیتی پیدا کند. خیر؛ امکان ندارد. دنیا دنیای علت و معلول است. هیچ معلولی بی علت نیست. اگر کسی بخواهد رفتار و عملش نبوی باشد، علوی باشد، قرآنی باشد، او حتماً باید اول در این فرهنگ، خیس بخورد. اول باید مطالب اهل بیت (علیهم السلام) را خوب و درست بفهمد. بعد که فهمید، در جان خودش جای دهد. اندیشه و بینشش بشود قرآنی و اهل بیتی (علیهم السلام).

بعد از آن مسأله عمل پیش می آید. خُب پیامبر عظیم الشأن (ص) یکی از رفتارهایش این بود که وقتی وارد مجلسی میشد، اگر جا بود همان جا می نشست. هیچ وقت دنبال بالانشینی نبود. دنبال صدرنشینی نبود. وقتی می­نشست به شکل دایره ای می نشست. هیچ وقت دنبال تشخّص نبود. وقتی راه می رفت، متواضعانه راه می­رفت. وقتی مواجه با دیگران میشد، اولین کسی که سلام می کرد و سبقت در سلام از آن ایشان بود. آن تواضعش. در بحث میدان مبارزه با دشمنان أشدّاء علی الکفّار بود. نسبت به خودی ها رُحماء بینهم بود.

این ها روش ها و سبک های زندگی است که پیامبر عظیم الشأن (ص) دارد که برخواسته از آن نگاه توحدیدی است که حضرت (ص) دارد. خُب کسی که این لباس را می پوشد، حتماً باید یک دوره شاگردی، دوره تدثّر، دوره در خود فرو رفتن، دوره خودسازی را ببیند. این دوره خودسازی از یک جایی آغاز می شود که باید بسیار پُرحجم باشد. و بعد این دیگر ادامه دارد. این مسیر خودسازی انتها ندارد. جهاد اکبر و جهاد با دشمن، با شیطان، این دیگر مثل جنگ با آمریکا و با غرب و شرق نیست که أمد و زمان خاصی داشته باشد. قطعاً باید تا آخرین لحظات، از زندگیش دفاع و مبارزه کند، حتّی یأتیک الیقین. تا وقتی که یقین یا همان مرگ سراغ انسان بیاید، انسان باید در این مبارزه با شدت و حدّت پیش رود. منتها آن یک زیرساخت و آموزش لازم دارد که در دوران ابتدای طلبگی، یعنی آن ده پانزده سال اول حتماً باید این بخش را بسیار پرحجم انجام دهد.

نکته دوم این است که: حالا در حالی که انسان مشغول خودسازی است، مشغول مراقبه است، مشغول تفکر است، مشغول أخذ معارف است، در آن لحظه آیا اعمال تبلیغی، ترویجی، این ها را هم انجام بدهد؟ مسائل اجتماعی، خدمات اجتماعی را هم انجام بدهد یا نه؟ خُب دستور قرآن است که « و أمُر بالمعروف و انهی عن المنکر» برای مکلف است. یعنی کسی که به تکلف و حدّ تکلیف رسیده است، باید یکی از مهم ترین دستورات خداوند سبحان که امر کردن به معروف است، بعد از این که معروف را شناخت، باید امر به معروف باشد. امر به معروف نه این که آمرانه سخن بگوید، بگوید این را انجام بده آن را نده. خیر؛ بلکه یعنی تلاش کند تا معروف در جامعه رواج پیدا کند. از کوچک ترین جامعه که خانواده است. یعنی در منزل و حجره و مدرسه ای که زندگی می کند، حتماً باید تلاش کند که معروف و زیبایی ها و ارزش ها، رشد پیدا کنند، ترویج بشوند، تبلیغ بشوند و تحقق پیدا کنند. و با اقدامات صحیح و درست خودش، منکر را ردع و نفی کند. این به این معنا نیست که من بعد از بیست سال باید وارد بحث امر به معروف و نهی از منکر بشوم. شما در طی سال ها ملاحظه می فرمایید که بر مکلّفین واجب است نماز بخوانند، روزه بگیرند، و امر به معروف و نهی از منکر کنند. پس این هر دو از هم جدا نیستند.

منتها بحث شدت و ضعفِ قصه است. که اگر ما بار علمی خودمان را از معارف اهل بیت (علیهم السلام) و بار معنایی و معنوی خودمان را از سبک زندگی اهل بیت (علیهم السلام) اخذ نکردیم به اندازه بالای شصت هفتاد درصد، در این صورت خیلی نمی توانیم مؤثر باشیم. « ادعوا الناس بغیر ألسنتکم» مردم را به دین دعوت کن بدون زبان « لیرَوا منکم الورعَ و الاجتهاد و الصلاة و الخیر، فإنّ ذلک داعیةٌ». آن ها باید در تو ببینند ورع را. بالاتر از تقوا. چون می خواهیم مردم را دعوت کنیم. مردم که با تقوا هستند، شما باید یک سر و گردن از مردم بالاتر باشید. پس باید اهل ورع باشید.

دوم این که اهل تلاش و جهاد و کوشش باشید. اصلاً مگر می شود اهل علم، اهل جهاد نباشد، مجاهد نباشد؟ ما اهل علم غیر مجاهد نداریم. چون برای کسب علم، مجاهدت می خواهد. زحمت می خواهد. سختی می خواهد. تلاش می خواهد. شرح صدر می خواهد. تحمّل سختی ها می خواهد. دوم، ببینند که تو اهل اقدام و عملی، اهل اجتهادی، اهل تلاشی.

سوم؛ همه این ها در یک جا تبلور پیدا می کند و آن نماز است. ببیند نماز تو نماز است. نماز تو تجلّی اعمال از صبح تا وقت نمازت است. که موحّدانه کار کردی، موحدانه تلاش کردی، موحدانه فریاد زدی، موحدانه دستگیری کردی. این ها وقتی در نماز تجلّی پیدا می کنند، آن وقتی عشق­بازی تو را در نماز ببینند.

شما ببینید نماز آیت الله بهجت (ره) چقدر انسان ها را به مسیر حق ترویج کرد، تشویق کرد، کشاند؟ چون نمازشا نماز بود.

و الخیر؛ چهارم این که: اصلاً از وجود توی طلبه و روحانی باید خیر و برکت صادر شود. در خانه هستی از تو خیر صادر شود، از تو خیر صادر شود، با بچه ها هستی از تو خیر صادر شود، با طلبه ها هستی، با مردمی، در تاکسی هستی، هر کجا که هستی، وجود مبارک و وجود پُر نفع و پر خیر و برکت باید داشته باشی. بعد فرمودند «فإن ذلک داعیة» این است که انسان ها را دعوت می کند.

پس در یک جمله، حماسه و عرفان باید با هم جمع شوند. حماسه به تنهای بی فایده یا کم فایده است. و حتی ممکن است که مضرّ هم باشد. عرفان و گوشه گیری، زهد و تقوای منفی هم خیلی فایده بالایی ندارد. آن چه اسلام ما را بدان دعوت می کند، امّت وسط است. اعتدال. یعنی حماسه با عرفان. مثل کاری که حاج قاسم (رضوان خدا بر این مرد باشد) انجام داد. یعنی هم نماز شب می خواند در شب. هم در روز و هم در شب مثل شیر می­غرّد. که انسان افتخار می کند به این انسان های شجاع این چنینی، که درباره اش می گویند ایشان خواب به آن صورت نداشتند. عمدتاً داخل ماشین می خوابید. یعنی از این منطقه به منطقه دیگر که می رفت، داخل ماشین که بود می خوابید. مابقی ساعات روز در حال تلاش بود، در حال مبارزه بود، در حال جهاد بود، اما همراه با ذکر. غافلانه نه، ذاکرانه.

این نکته اول که اسلام، حماسه را با عرفان می پذیرد، عرفان را با حماسه می پذیرد. چون عرفانی عرفان است که بر ضرر دشمنان اسلام باشد. که معاویه و معاویه صفتان را بلرزاند، بترساند. از جنس عرفان ابوذر، از جنس عرفان مالک اشتر، از جنس عرفان امام (رضوان الله تعالی علیه) که دنیا را لرزاند. استکبار را لرزاند.

این نکته اول، که بسیار نکته مهمی است. خداوند به بنده هم این توفیق را بدهد در این اواخر عمرمان که ما هم اهل حماسه باشیم، ما هم اهل عرفان و اخلاص و معنویت باشیم. اگر این اتفاق بیفتد، انسان به خیر دنیا و آخرت نائل آمده است.

من دوست دارم در همین خصوص، فرمایش حضرت امیر (ع) در نهج البلاغه درباره شخصیتی که اکثر شارحان می فرمایند که مربوط به جناب ابوذر هست، فقط چند نکته اش را عرض کنم. فرمودند: « و قال (ع): کان لی فیما مضی أخٌ فی الله» من در گذشته یک برادر ایمانی داشتم که « و کان یُعظمه فی عینی صِغر الدنیا فی عینه» چون با فعل مضارع بیان کرده اند، یعنی این انسان هر روز مستمراً در نگاه من بسیار بزرگ می نمود. چرا؟ چون دنیا در نگاه او بسیار صغیر و حقیر بود. یک معیار بسیار بزرگ است. « وکان خارجاً من سلطان بَطنه» یک چنین انسانی که بینش این چنینی داشته باشد و دنیای دنی را دنی و صغیر ببیند، دیگر اسیر شکم نمی شود. « فلا یشتهی ما لا یجد» هیچ وقت شهوت آن چه را که نداشت، نمی داشت. مطالبه کند چیزهایی را که بر ایشان دست نیافتنی باشد. یعنی دنبال آمال و آرزوهای دست نیافتنی نبود. « و لا یُکثر إذا وجد» وقتی هم که می­یافت، دنبال زیاده روی و زیاده طلبی نبود. « و کان أکثر دهره صامتا» تأکیدم روی این جمله و یکی دو جمله بعد است. بیشتر اهل صمت و سکوت بود و اهل تفکر بود. خودسازی بدون کنترل زبان امکان ندارد. رشد و تعالی انسان و آسمانی شدن انسان بدون کنترل زبان امکان ندارد.

خدا رحمت کند حضرت آیت الله احمدی میانجی را. یک وقت خدمتشان رسیدیم چند نفر از طلبه های مبتدی. به ایشان عرض کردیم درس اخلاق خصوصی به ما بفرمایید که ما چه کار کنیم در مسیر خودسازی موفق شویم؟ ایشان خیلی با حالت شوخی فرمود من که خیلی تلاش کردم که بر زبانم مسلّط شوم، نشدم. شما تلاش کنید شاید بتوانید بر زبانتان مسلط شوید. انسان وقتی مسلط بر زبان شود، اکثر دهر را ثابت می شود. اما نکته مهم این­جا است. آن حماسه و عرفانی را که عرض کردم، این سمت که همراه با توکل است، همراه با توسل است، همراه با تضرّع است، اما در میدان عمل که وقتی فضای عمل پیش بیاید، « فإن قال بذّ القائلين» وقتی که میدان سخن پیش بیاید، ایشان هنرمند است، سخنگو هست. آن هم سخنگویی که تمام سخنوران در مقابلش زانو می­زدند. برادر من کسی بود که « فإن قال، بذّ القائلین» یعنی قائلین مغلوب می شدند. « و نقَعَ غليل السّائلين» و تمام تشنگان از سخنان او سیراب می­شدند. آن وقت فرمودند: « فإن جاء الجِدّ» وقتی میدان تلاش و جدیت پیش می آمد، «فهو لیث غابٍ و صِلٌّ وادٍ» او شیر بیشه بود. شیر بیشه یکی از ویژگی­هایش این است که وقتی اراده کند صیدی را بگیرد، می گیرد. و هیچ صیدی از چنگ او فرار نمی کند. پس این انسان، انسان توانمندی است، اما متفکر است، اما ساکت است. هرسخنی نمی گوید. هر جا سخن نمی گوید. زیاد سخن نمی گوید. اما اگر میدان سخن پیش آید، بهترین سخنور است. وقتی میدان عمل پیش آید، شجاع ترین انسان است.

این جمع بین حماسه و عرفان است. این جمع بین خودسازی و دگرسازی است. انسانی که فقط به فکر خودش باشد، به فکر دیگران نباشد، شاید خدای سبحان توفیق زیادی به او عنایت نکند. باید حتماً به فکر دست گیری از دیگران هم باشد. این نکته اولی که فرمودند من خدمت عزیزان عرض کردم.

اما نکته دوم، در خصوص خدمت کردن به مردم است. روایات زیادی داریم که در عین حال اگر کسی به مردم خدمت کند، خدای سبحان چقدر به او عنایت می کند. بعضاً ممکن است در ذهن شریف بعضی ها بیاید که ما چه خدماتی می توانیم به مردم داشته باشیم؟ ما در زیر این آسمان کبود، خدمتی بالاتر از هدایت کردن، نداریم. به خاطر همین هم هست که خدای سبحان، بهترین انسان ها را کرد پیامبر (ص) و بهترین کار را به بهترین انسان­ها داد که هدایت گری است.

من در همین زمینه روایاتی را بخوانم و عرضم را تمام کنم.

روایت اول که روایت معروفی است در کافی شریف، جلد 5، ص 28، حدیث 4، که پیامبر عظیم الشأن (ص) به علی (ع) فرمودند: « لمّا بعثه الی الیمن» وقتی حضرت (ع) را فرستاد به یمن برای جنگ، فرمودند یا علی (ع) «لا تقاتلنَّ أحداً حتّی تدعُوَه» با هیچ کسی جنگ نکن إلا این که او را دعوت به حق کنی، دعوت به خدا کنی. « و أیم الله» قسم به خدا « لَأن يَهدي اللّه ُ على يَدَيكَ رجُلاً خَيرٌ لَكَ مِمّا طَلَعَت علَيهِ الشَّمسُ و غَرَبَت» به خدا قسم اگر خداوند سبحان به دستان تو یک نفر را هدایت کند، ثوابش بیشتر و بهتر است از آن چه که خورشید بر او طلوع کند و غروب کند. این یعنی ثواب بی نهایت. این شبیه همان آیه قرآن است که « مَن أحیاها فکأنّما أحیا الناس جمیعاً» اگر یک نفر را احیا کنی، در آن روایت از امام صادق (ع) دارد که فرمودند: « لمّا سئل عن الآیه» وقتی از این آیه سؤال شد، حضرت (ع) فرمودند: « من أخرجها مِن ظلال الی هدی» اگر یک نفر را از ضلالت نجات دهی و هدایتش کنی، « فکأنّما أحیاها» انگار همه انسان ها را احیا کردی. « و مَن أخرجها مِن هدیً الی ضلالٍ» اگر خدای نکرده کسی را از هدایت به سوی گمراهی بکشد، « فقد قتلها» انگار همه انسان ها را کشته است. حالا همه انسان ها، یعنی همه انسان هایی که موجودند؟ 8 میلیارد؟ یا همه انسان هایی که از زمان حضرت آدم خلق شدند و از دنیا رفتند و انسان هایی که بعداً به دنیا خواهند آمد؟ این یعنی بی نهایت.

پس باید خدا را شاکر باشیم که هدایت شدن و هدایت کردن را در اختیار ما همر قرار داده است. مأموریت اصلی را در اخیار ما قرا داده است. البته پدر و مادرها هم می توانند تربیت کنند. معلّم ها هم می توانند تربیت کنند. اساتید هم می توانند تربیت کنند و باید تربیت کنند و باید هدایت کنند. اما این را منحصراً در اختیار انبیاء الهی و علماء که « العلماء ورثة الأنبیاء» ارثی که علما از انبیاء ( علیهم السلام) ببرند، ارث هدایت شدن و هدایت کردن است.

آخرین روایت، خیلی روایت جالبی هست. فرمودند (ص): « رُوی انّ داود (ع) خرج مُصحراً منفرداً» تنهایی رفت صحرا « فأوحی الله الیه» از طرف خدای سبحان وحی شد که « یا داود ما لی أراک وَحدانیاً» چه شده که من شما را تنها می بینم؟ تنهایی به صحرا آمدی که با من ارتباط برقرار کنی؟ « فقال الهی إشتدَّ الشوق منّی إلی لقائک، و حالَ بینی و بین خلقِک» آن قدر دوستت دارم که این محبت باعث شده که دیگر دیگران را نبینم و فقط تو را ببینم و عاشق تو باشم. به خاطر همین تنها آمدم. « فأوحی الله إلیه» خدای سبحان به او وحی کرد « إرجع الیهم» برگرد به سوی مردم. « فإنّک إن تأتِنی بعبدٍ آبقٍ» اگر یک بنده فراری، بنده ای که گناه کرده و از دایره رحمت خاص من خارج شده، آن ها را بیاوری « أُثبتکَ فی اللّوح حمیداً» نام تو را در لوح محفوظ در عرش، حمید و ستوده شده می نامند. این روایت در بحار، ج 14، ص 40، حدیث 26 هست.

خیلی روایت مهمی است که خدای سبحان این توفیق را به ما داده که بتوانیم هم در پرتو کلمات اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) خودمان را بسازیم، و هم به کمک روایت اهل بیت عصمت و طهارت (علیهم السلام) و عنایت الهی، دست دیگران را بگیریم، و این سود و ثواب عظمی را به دست بیاوریم.

زمان جنگ، در شهر ما یک عالم عارف مجاهد بزرگواری بود که در سه چهار سال اخیر، مقام معظم رهبری (حفظه الله) فرمودند برای این مرد کنگره ای گرفته شود. کنگره بسیار با عظمتی هم برای ایشان گرفته شد. حضرت آیت الله تألّهی (ره). ما چند نفری بودیم که از جبهه که برمی­گشتیم یا حتی می خواستیم به جبهه برویم، اول می­رفتیم خدمت ایشان چند جمله ای ایشان إفاضه می فرمودند و واقعاً انسان را زیر و رو می کردند. انسان هایی که اهل عمل و معنویتند خیلی نیاز به سخنرانی ندارند. اصلاً دیدن آن ها انسان را یاد خدا می اندازد.

یک بار هم که رفتیم و پنچ شش نفر از طلبه و غیر طلبه بودیم، یکی از آقایان از ایشان درخواست کردند که اگر امکان داشته باشد، چند جمله ای ما را موعظه بفرمایید. ایشان چیزی نفرمودند. شاید یک دو سه دقیقه ای معطّلمان کردند. آن عزیزی که سؤال می کرد، بار دوم درخواست کرد و یک مقداری هم صدایش را بلندتر کرد، شاید احساس کرد که گوشش سنگین است و متوجه نشده است. بلندتر درخواست کرد که ما را موعظه کنید. باز هم چیزی نفرمودند. همه مردّد شدیم که آقا ظاهراً حالش خوب نیست. به حالتی که بلند شویم و یک بار دیگر هم تقاضا کنیم. بار سوم بلند شدیم و تقاضا کردیم. ایشان یک سکوت یک دقیقه ای کرد و بعد یک جمله فرمودند که آن جمله هم چنان در جان ما، صدای ایشان و کلام ایشان در وجود ما طنین افکن است. ایشان فقط هم همین یک جمله را فرمود. فرمود: « تا غافل هستید، عاصی هستید». این جمله که من عرض می کنم، عین جمله ایشان است، چون خیلی ما منتظر ماندیم که ایشان فرمایش بفرمایند، از جهت روانی هم همین طور است، وقتی که کلام را سریع بیان نکنید، سریع سؤال را جواب ندهی، بهتر در ذهن طرف مقابل نقش می بندد. خُب این خیلی ما را تکان داد، و بعد هم بلند شدیم و رفتیم.

در قم، حضرت آیت الله متّقی همدانی (ره) که پدر سه شهید بود، بسیار شخصیت عزیز و اخلاقی داشتند. ایشان کسی است که در داستان های شگفت، شهید دستغیب (ره) داستان تشرّف خانم ایشان را به محضر امام زمان (عج) ذکر کرده اند. که خود آیت الله متقی (ره) اصل قصه را هم برایمان نقل کرد، که نمی خواهم وارد آن شوم، و می خواهم از شخصیت ایشان بگویم. خود آیت الله متقی (ره) را ما در دو درس اخلاقی که شب های جمعه آیت الله مظاهری مطرح می کردند، اختصاص داده بودند به آیت الله متقی همدانی (ره)، ما تازه آن جا متوجه شدیم که این چنین از استاد ما هست. من خدمتشان می رسیدم و ایشان هم خیلی لطف داشتند به من. از ما سؤال کرد که چه خبر، کجا بودید؟ عرض کردیم آقا همدان بودیم. فرمودند از همدان چه خبر؟ عرض کردم خدمت آیت الله تألّهی رسیدیم. ایشان فرمودند خُّب آقای تألّهی چیزی فرمودند؟ عرض کردم بله آقا، چند بار درخواست کردیم ولی فقط یک جمله فرمودند ولی خیلی تکان دهنده بود. ایشان خیلی حسّاس شد، فرمود چه فرمودند؟ من عرض کردم آقا فرمودند: « تا غافلید عاصی هستید». یعنی غفلت مساوی است با عصیان و گناه. تا این جمله را گفتم، ایشان فرمودند کاغذ قلم بیاور تا من تکمیلش کنم. فرمودند این شعر را بنویس، و آن شعر را نوشتم. آن شعر این بود:

هر آن کس غافل از حق یک زمان است          در آن دم کافر است اما نهان است

اگر این غافلی پیوسته بودی                     درِ اسلام بر وی بسته بودی

ایشان فرموده بودند معنای آن جمله ایشان این است که « تا غافلید عاصی هستید). نمی شود انسان غافل باشد و گناه نکند. گناه نتیجه غفلت است و غفلت نتیجه اش گناه است.

خداوند انشاءالله به همه ما توفیق دهد دائم الحضور باشیم و خدای سبحانی که حاضر و ناظر بر ماست، ما هم او را احساس کنیم و در محضر خدا گناه نکنیم.

ویدئوهای اخلاقی بیشتر در آپارات ندای تهذیب
درس های اخلاقی سایت معاونت تهذیب حوزه
مشاهده موارد بیشتر از فیلم های کامل دروس اخلاق

به سلوک اخلاقی و وظیفه اجتماعی امتیاز دهید.
1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره
Loading...