حکایت ورود کاروان امام حسین علیه السلام به کربلا

حکایت ورود کاروان امام حسین علیه السلام به کربلا

گزیده متنی بخشی از محتوای این درس اخلاق:

  • مجبور شدند جهت کاروان را عوض کنند و از کوفه دور شوند.
  • کاروان در بیابان حرکت میکردند و سپاه حر بن یزید هم به دنبالشان.
  • دم دمای ظهر سواری از سمت کوفه به طرف آنها می آمد.
  • همه به او نگاه میکردند، تا اینکه رسید و بدون سلام به کاروان امام، به سمت کاروان حر رفت و نامه ای را که همراه داشت را به حر داد.
  • چون نامه‌ام به تو رسید و فرستاده‌ام آمد، بر حسین تنگ بگیر
  • و او را در سرزمینی بی آب و خشک و بدون پناهگاه فرود آور.
  • من به این پیک فرمان دادم که مدام همراه تو باشد و از تو جدا نشود، تا آنکه خبر اجرای فرمانم به من برسد
  • زهیر وقتی مطلع شد به امام گفت اجازه دهید با افراد حر وارد جنگ شویم زیرا سپاهی که به سمت آنها می آیید تعداشان خیلی زیاد است.
  • امام در جواب فرمودند: من آغازگر جنگ نخواهم بود.
  • زهیر گفت پس کمی جلو تر برویم در نزدیکی فرات، امام قبول کردند.
  • اینگونه بود که کاروان اباعبدالله در نزدیکی رود فرات توقف کرد.
  • امام حسین پرسید نام اینجا چیست؟ گفتند کربلا امام تاملی کردند و فرمودند اعوذ بالله من الکرب و البلا و سپس همانجا را برای استقرار انتخاب کردند.

ویدئوهای اخلاقی بیشتر در آپارات ندای تهذیب
درس های اخلاقی سایت معاونت تهذیب حوزه
مشاهده موارد بیشتر از فیلم های کامل دروس اخلاق

به حکایت ورود کاروان امام حسین علیه السلام به کربلا امتیاز دهید.
1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره
Loading...