
حکایت بیستوپنج زخم بر صورت
- امتیاز
حکایت بیستوپنج زخم بر صورت
در سال هشتم هجری، خبر رسید که فرماندار روم، یکی از مسلمانان را در شام کشته. پیامبر صلیاللهعلیهوآله سپاهی آماده کرد و پرچم را به دست جعفر بن ابیطالب سپرد. او فرمانده دوم بود؛ اگر زید شهید شد، جعفر فرماندهی را بهعهده بگیرد.
سپاه اسلام به موته، در نزدیکی مرز روم، رسید. آنجا دشمن با نیرویی بسیار زیاد حاضر شده بود؛ دهها هزار سرباز رومی در برابر سه هزار مسلمان.
جنگ سختی درگرفت. پس از شهادت زید بن حارثه، جعفر پرچم را به دست گرفت. با شجاعت تمام به قلب دشمن زد. بیمحابا میجنگید؛ آنقدر نزدیک رفته بود که دشمن او را از همه سو محاصره کرد.
وقتی دید راهی برای عقبنشینی نیست، از اسب سرخش پیاده شد، آن را آزاد کرد تا به دست دشمن نیفتد. سپس با شمشیر در میان جمعیت دشمن جنگید، بیآنکه عقب برود.
وقتی پیکر او به زمین افتاد، بدنش پر از زخم بود. گفتهاند فقط در صورتش ۲۵ زخم شمشیر و نیزه وجود داشت. آنقدر جنگیده بود که دستهایش قطع شد و پرچم را با بازو نگه میداشت.
وقتی خبر شهادتش به پیامبر رسید، گریه کرد و فرمود: «خداوند به جعفر در بهشت دو بال داد تا به جای دستهایش با آنها پرواز کند.»
جعفر بن ابیطالب در موته شهید شد؛ مردی که نه با زخم، نه با محاصره و نه با مرگ، عقب ننشست.[i]
[i] طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج1، ص213. «اصيب يومئذ جعفر و به خمسون جراحة، خمس و عشرون منها في وجهه».
دیدگاهی ثبت نشده!!!