سفر به سرزمین امید؛ ماجرای هجرت به حبشه

سفر به سرزمین امید؛ ماجرای هجرت به حبشه

داستان از لحظه‌ای آغاز می‌شود که جعفر بن ابی‌طالب و گروهی از مسلمانان مکه تصمیم به هجرت به حبشه می‌گیرند. در این سفر، آن‌ها با چالش‌های مختلفی روبرو می‌شوند، از جمله ترس از قریش و عدم اطمینان از آینده. جعفر به عنوان رهبر گروه، با کلامی دلگرم‌کننده و امیدبخش، یارانش را تشویق می‌کند که به هدف خود ایمان داشته باشند.

سفر به سرزمین امید؛ ماجرای هجرت به حبشه

فصل اول: شب هجرت به سرزمین پنهان

در دل شب، هنگامی که ستاره‌ها در آسمان می‌درخشیدند، گروهی از مسلمانان مکه در حال آماده شدن برای هجرت به حبشه بودند. بعد از حرکت از مکه تا لبه ساحل سرخ، چندین روز در راه بودند. صدای آرام امواج دریا به گوش می‌رسید و نسیم خنکی که از سمت دریا می‌وزید، دل‌ها را آرام می‌کرد. در میان مهاجرین هشتاد و سه مرد و هجده زن حضور داشتند.[i] جعفر بن ابی‌طالب، به خاطر ویژگی‌هایی که از سوی پیامبر(ص) به عنوان امیر این گروه انتخاب شده بود[ii]، با چهره‌ای مصمم و قلبی پر از امید، به یارانش نگریست.

«ای دوستان! ما به حبشه می‌رویم تا در پناه نجاشی، پادشاه عادل، از آزار و اذیت قریش در امان بمانیم. این هجرت، نه تنها برای نجات جان ما، بلکه برای گسترش دین اسلام است.»

چشمان یارانش درخشان شد. آن‌ها می‌دانستند که این سفر، نه تنها یک سفر فیزیکی، بلکه سفری به سوی آزادی و ایمان است. در دل هر یک از آن‌ها آرزوهایی بزرگ نهفته بود. هجرت به حبشه، فرصتی بود تا پیام اسلام را به دیگران برسانند و در سرزمینی آزاد، به زندگی ادامه دهند.

گروه به سمت دریا حرکت کردند. قایق کوچک چوبی در انتظارشان بود تا دسته دسته آنها را از ساحل سوار کشتی کند. جعفر با دقت به یارانش نگاه کرد و گفت: «هر یک از ما باید به یاد داشته باشیم که این سفر، سفری است برای حفظ دین و ایمان‌مان. ما باید با هم باشیم و یکدیگر را حمایت کنیم».

وقتی قایق به آب افتاد، احساس ترس و امید در دل‌ها موج می‌زد. دریا آرام بود و ستاره‌ها در آسمان می‌درخشیدند. جعفر در دلش دعا می‌کرد که خداوند آن‌ها را در این سفر یاری کند.

 

فصل دوم: ورود به حبشه

پس از ساعاتی در دریا، سرانجام قایق به ساحل حبشه رسید. گروه با دل‌های پر از امید و ترس، از قایق پیاده شدند. زمین زیر پاهایشان نرم و سبز بود و بوی خوشی از طبیعت به مشام می‌رسید.

جعفر به یارانش گفت: «اینجا سرزمین امید است. بیایید با هم به نجاشی مراجعه کنیم و از او درخواست پناهندگی کنیم».

گروه به سمت قصر نجاشی حرکت کردند. درباریان و نگهبانان با دقت به آن‌ها نگاه می‌کردند. جعفر با اعتماد به نفس به دربار وارد شد و خود را معرفی کرد. او با چندتن از مسلمانان برای آنکه دین مورد فتنه و لغزش قرار نگیرد به حبشه گریختنه بود.[iii]

نجاشی، پادشاه حبشه، با چهره‌ای مهربان و نگاهی عمیق به جعفر نگریست. «شما کی هستید و چه می‌خواهید؟»

جعفر با صدای رسا و محکم گفت: «ما مسلمانانی هستیم که از ظلم و ستم قریش فرار کرده‌ایم. به اینجا آمده‌ایم تا در پناه شما زندگی کنیم و دین خود را حفظ کنیم.»

نجاشی با دقت به سخنان جعفر گوش می‌داد. او تحت تأثیر شخصیت و سخنان جعفر قرار گرفت و تصمیم گرفت از مسلمانان حمایت کند. «من شما را در پناه خود می‌پذیرم. در این سرزمین، شما آزادید که دین خود را پیروی کنید.»[iv]

 

فصل سوم: پیامبر و حبشه (علت انتخاب حبشه و پیشتیبانی های نامه ای پیامبر)

در آن روزهای سخت و پر از چالش، پیامبر اسلام(ص) به دنبال یک راه حل برای نجات مسلمانان از آزار و اذیت قریش بود. او می‌دانست که باید یک سرزمین امن و آزاد برای آن‌ها پیدا کند تا بتوانند دین خود را حفظ کنند و به زندگی ادامه دهند.

پس از تحقیقات و مشورت با یارانش، پیامبر به این نتیجه رسید که حبشه، سرزمینی در شرق آفریقا، بهترین گزینه برای هجرت مسلمانان است. حبشه در آن زمان یک سرزمین مسیحی بود و نجاشی، پادشاه آن، یک مرد عادل و نیکوکار بود. نقل شده جعفر به مهاجرت دوم مبادرت نمود. بدین معنا که از پیامبر اذن طلبید و حضرت اجازه داد که با همراهانش به حبشه رود.[v]

پیش از آنکه مسلمانان به حبشه هجرت کنند، پیامبر چندین نامه به نجاشی نوشت و از او خواست که مسلمانان را در پناه خود بپذیرد و به اسلام دعوتش کرد.[vi] در یکی از نامه‌ها، پیامبر اینچنین نوشت:

“بسم الله الرحمن الرحیم از محمد رسول خدا به نجاشی اصحم، پادشاه حبشه به سلامت باشی من برای تو نخست ستایش می کنم پروردگاری را که خدایی جز او نیست…. اکنون پسر عموی خود جعفر را همراه تنی چند از مسلمانان پیش تو گسیل داشتم. چون پیش تو آمدند آنان را پذیرایی و میزبانی کن و سرکشی را رها کن که من تو و سپاهیانت را به خداوند فرا می‌خوانم، همانا تبلیغ و خیر خواهی کردم؛ پند و اندرزم را بپذیر و درود بر هر کس که از هدایت تبعیت کند».[vii]

پیش از این، پیامبر از طریق بردگان حبشی که در خانواده‌های قریش می‌زیستند، از وضعیت حبشه آگاه شده بود. ام ایمن، پرستار پیامبر، نیز یک زن حبشی بود که اخبار وطنش را برای حضرت حکایت می‌نمود.[viii] پس از هجرت مسلمانان به حبشه، پیامبر چندین نامه دیگر به نجاشی نوشت.

این داستان نشان می‌دهد که پیامبر اسلام(ص) چگونه با حکمت و درایت، یک سرزمین امن و آزاد برای مسلمانان پیدا کرد و چگونه با نامه‌های خود، آن‌ها را در پناه نجاشی قرار داد. این یک مثال از حکمت و رهبری پیامبر است که مسلمانان را از آزار و اذیت قریش نجات داد و به آن‌ها اجازه داد تا دین خود را حفظ کنند و به زندگی ادامه دهند.

پنجره‌ای به سوی آزادی

سوزش آفتاب مکه بر پشت مسلمانان سنگینی می‌کرد. عمّار با نوک انگشتانش ترک‌های خشکیده زیر پایش را رد می‌کرد. “یا رسول الله… پس ما واقعاً باید برویم؟” پیامبر(ص) دستش را روی شانه عمّار گذاشت. “حبشه سرزمینی است که نجاشی، پادشاهش، چون پدری مهربان حکم می‌راند. آنجا می‌توانید نماز را بدون ترس از شلاق‌های قریش بخوانید.”

در راه باد گرمی که از بیابان می‌وزید، پیکر لاغر سُمیه، پیرزن مسلمان را می‌لرزاند. جعفر ابن ابی طالب جلوی جمعیت ایستاد و با همان چهره آرامش‌بخشی که شبیه پیامبر بود گفت: “امشب، وقتی ستاره پروین در آسمان بدرخشد، به سوی ساحل خواهیم رفت. قایقی از حبشه منتظر ماست.” دستمال ابریشمی سبزی که فاطمه بنت اسد به گردن فرزندش بسته بود، در باد تکان می‌خورد…

نامه‌ای که تاریخ را تغییر داد

در قصر سنگی نجاشی، شمع‌ها تاب می‌خوردند. وزیر با تعجب پرسید: “پادشاه! این برگه‌های پوست آهو چیست که چنین گرامی‌شان می‌دارید؟” نجاشی با مهربانی پاسخ داد: “نامه‌های مردی است از سرزمین عرب که ادعای پیامبری دارد. بخوان… ای نجاشی، من تو را به خدای یگانه می‌خوانم…'”

اسماء دختر عمیس، قلم نی را در دوات فرو برد. جعفر با دقت متن را املا می‌کرد: “… و اینک جعفر، پسر عمویم را با گروهی از مؤمنان به سوی تو می‌فرستم.”[ix] جوهر هنوز خشک نشده بود که اشک اسماء روی پوست آهو چکید. “چه کسی این نامه را خواهد برد؟” پیامبر(ص) لبخند زد: “همان فرشته‌ای که نامه‌ها را به دست سلیمان می‌رساند…”

سخنی که دل سنگ را نرم کرد

سربازان حبشی با نیزه‌های بلند در صف ایستاده بودند. عمر بن عاص، فرستاده قریش با طمطراق فریاد زد: “ای نجاشی! این فراریان…” ناگهان جعفر برخاست. صدایش مثل آب زلال در کاخ پیچید: “ما قومی بودیم در تاریکی جهل، تا وقتی محمد(ص) ما را به نور هدایت خواند.” دستان نجاشی بی‌اختیار به سوی قرآن دراز شد. ” این کلمات… این‌ها از سوی خداست»

کودک حبشی که پشت ستون قایم شده بود، یکی از مرواریدهای تسبیح مادرش را محکم در مشت فشرد. زیر لب زمزمه کرد: “چه چیزی پدر را اینچنین به ذوق آورده…” باد دریایی که از پنجره کاخ می‌وزید، صفحه‌های انجیل روی تخت پادشاه را ورق زد. نجاشی با چشمان نمناک گفت: “به حق عیسی مسیح… هر کس این جماعت را آزار دهد، پاسخ من را خواهد شنید.”

ماه کامل روی آب‌های سرخ می‌درخشید. جعفر دستش را به طرف کشتی حبشی دراز کرد. “این آغاز راه است دوستان! پیامبر وعده داده که روزی در این سرزمین، مسجدی خواهیم ساخت که مناره‌هایش تا آسمان بلند شود.” صدای اذان اولی که در قاره آفریقا طنین انداخت، با صدای موج‌ها درهم آمیخت و تاریخ اسلام را برای همیشه تغییر داد…

+ آیا می‌دانستید هجرت به حبشه، عملا منجر به ایجاد اولین سفارت اسلام[x] در تاریخ شد؟ جعفر که فقط ۲۵ سال داشت، با شجاعت رهبری این سفر خطرناک را بر عهده گرفت. پیامبر(ص) با فرستادن نامه‌های حکیمانه، اولین رابطه دیپلماتیک اسلام را پایه گذاشت. گاهی یک نامه می‌تواند سرنوشت یک امت را تغییر دهد!

چالش‌های جدید

اما قریش، از هجرت مسلمانان به حبشه نگران بودند. آن‌ها نمی‌توانستند تحمل کنند که مسلمانان در سرزمینی دیگر آزادانه زندگی کنند.[xi] به همین دلیل، نمایندگانی را به حبشه فرستادند تا نجاشی را متقاعد کنند که مسلمانان را به آن‌ها تحویل دهد.[xii]

عمرو بن عاص و عماره، دو نماینده قریش، با هدایای گرانبها به دربار نجاشی رفتند. آن‌ها تلاش کردند تا نجاشی را متقاعد کنند که مسلمانان را به آن‌ها تحویل دهد.

نجاشی با حکمت و درایت، به سخنان آن‌ها گوش داد و تصمیم گرفت که ابتدا از مسلمانان بپرسد. جعفر و یارانش در این لحظه، با دل‌های پر از ایمان و اعتماد به نفس، آماده بودند تا از حقانیت دین خود دفاع کنند.

«ما به اینجا آمده‌ایم تا در پناه شما زندگی کنیم و دین خود را حفظ کنیم. ما هیچ‌گاه به قریش باز نخواهیم گشت، مگر اینکه در امنیت و آزادی باشیم.»

فصل چهارم: پیروزی ایمان

در نهایت، نجاشی با حمایت از مسلمانان، به آن‌ها کمک کرد تا در این سرزمین جدید، زندگی کنند و دین خود را حفظ کنند. هجرت به حبشه، نه تنها به نجات مسلمانان کمک کرد، بلکه به گسترش اسلام در سرزمین‌های دیگر نیز انجامید.

جعفر بن ابی‌طالب به عنوان یک مبلغ موفق، توانست دل‌های بسیاری را به سوی اسلام جذب کند. او با اخلاق نیکو و رفتار شایسته، نه تنها خود را به عنوان یک مسلمان معرفی کرد، بلکه به عنوان یک نماینده از طرف پیامبر، دین اسلام را به دیگران معرفی نمود.

در این سرزمین جدید، مسلمانان با هم زندگی کردند و به تبلیغ دین اسلام پرداختند. آن‌ها می‌دانستند که این هجرت، نه تنها برای نجات جانشان، بلکه برای نجات روح و ایمانشان نیز بوده است.

و این‌گونه، سفر به سرزمین امید، نه تنها آغاز یک زندگی جدید برای مسلمانان بود، بلکه نقطه عطفی در تاریخ اسلام به شمار می‌رفت.

 

ارجاعات

[i]  سیره ابن هشام، ج1، ص321 ؛ الطبقات الکبری، ج1، ص206 ؛ السیره الحلبیه، ج1، ص338 ؛ انساب الاشراف، ج1، ص191 ؛ سیره ابن کثیر، ج1، ص252.

[ii]  الغبان محمد جواد، جعفربن ابی طالب رضوان الله تعالی، ص 79-80/ ادریس المریانی محمد عبدالغنی، لماذا الهجره الی الحبشه، ص36.

[iii]  بیهقی، دلائل النبوه، ج2، ص293 موسی بن عقبه، المغازی، ص71.

[iv] واثقی راد محمد حسین، نگرشی نو به تاریخ اسلام، ج2، ص93.

[v]  ابن حجر عسقلانی، الاصابه، ج3، ص2.

[vi]  حمیدالله محمد، نامه ها و پیمان های سیاسی حضرت محمد و اسناد صدر اسلام، ص149تا 151.

[vii]  حمیدالله محمد، وثائق(نامه های پیامبر)، ص59.

[viii]  در منابع اهل سنت در اصل و نسب او اختلاف دارند. ابن سعد، طبقات الکبری، ج2، ص223 ؛ ابن حجر، الاصابه، ج4، ص 432.

[ix]  واثقی راد محمد حسن، نگرشی نو به تاریخ اسلام، ج 2، ص105-104.

[x]  محمدی محمد، سیمای جعفر طیار و حمزه سیدالشهداء، ص62.

[xi]  ابن خلدون، العبر و التاریخ، ج1، ص395؛ ابن هشام عبدالملک بن هشام، السیره النبوه، ترجمه سید هاشم رسولی، ج1، ص317.

[xii]  اعرابی غلامحسین، تبلیغ از دیدگاه قرآن و سنت، ص62.

به سفر به سرزمین امید؛ ماجرای هجرت به حبشه امتیاز دهید.
1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره
Loading...