
داستان کوتاه: پرچمی که زمین نیفتاد
- امتیاز
سال هشتم هجری بود. مسلمانان تازه از غم پیمانشکنی قریش و همپیمانانشان در حدیبیه بیرون آمده بودند. هنوز مدینه آرام نگرفته بود که خبری رسید: حارث بن عمیر، فرستادهی پیامبر، به دست یکی از فرماندهان قبیلهی غسان کشته شده؛ آن هم در منطقهای نزدیک شام، قلمرو امپراتوری روم شرقی.
پیامبر، این را نه فقط قتل یک نفر، که اهانتی آشکار به اسلام و پیامآور آن دانست. فرمان آمادهباش صادر شد. سپاهی از سه هزار مؤمن گرد آمد تا به سوی شمال، به سمت موته در سرزمین شام حرکت کنند. در برابرشان، سپاه عظیمی از رومیان و عربهای مسیحی جمع شده بود؛ بیش از صد هزار نفر، با سلاح، اسب و تجربهی نبرد.
در میان آن سه هزار نفر، نامی بیشتر از همه چشمها را به خود جلب میکرد: جعفر بن ابیطالب؛ [1]پسرعموی پیامبر، مهاجر حبشه، مردی که نامش با ایمان و آزادگی گره خورده بود. پیامبر فرموده بود: اگر زید بن حارثه شهید شد، جعفر فرمانده باشد، و اگر او شهید شد، عبدالله بن رواحه.
سپاه اسلام به موته رسید، جایی در اردن امروزی. کوهها ساکت بودند، اما در دل زمین، غوغایی پنهان بود. وقتی دروازههای جنگ گشوده شد، آسمان تیره شد از گرد نیزهها. زید شهید شد. پرچم افتاد. جعفر پیش رفت.
او نه فقط پرچم را برداشت، که دل هزاران نفر را از ترس پاک کرد.[2]
با شمشیر در دست، در میان دشمنان چون شعلهای بیمهار میتاخت. اما ناگهان ضربهای تند، دست راستش را جدا کرد. فریاد نزد. شمشیر را به دست چپ گرفت. باز هم جنگید. شمشیر دشمن، اینبار دست چپش را برید. خون، زمین را سرخ کرد.[3]
کسی گمان کرد پرچم میافتد. اما نیفتاد.
جعفر با بازوان بریدهاش، پرچم را به سینه چسباند. سرش را بالا گرفت. لبهایش تکان میخورد. کسی نفهمید چه میگوید. فقط دیدند هنوز ایستاده، هنوز مقاوم، هنوز نماد پرچمی است که نباید بر زمین بیفتد.
و لحظاتی بعد، همان خاکی که خیس از خونش بود، پیکرش را در آغوش کشید.
گفته شده است جراحات فراوانی بر بدن جعفر وارد شده بود که تنها 25 جراحت در صورت او وجود داشت[4]
…
در مدینه، پیامبر نشسته بود. بیمقدمه گفت:
ــ «جعفر شهید شد…»
سکوت مجلس شکست. صدای گریه بلند شد.
پیامبر افزود:
ــ «خداوند به جای دو دست بریدهاش، دو بال به او داد. از این پس، جعفر با فرشتگان در بهشت پرواز میکند.»[5]
و از آن روز، تاریخ نوشت: جعفر، پرچم را زمین نگذاشت. حتی وقتی دیگر دستی برای نگهداشتنش نداشت.
[1] واقدی، المغازی، ج ۲، ص 756. «فإن قتل زيد بن حارثة فجعفر بن أبي طالب».
[2] بلخی، احمد بن سهل، البدء والتاريخ، ج ۴، ص 230. «و هي بأرض الشام».
[3] ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة،ج3، ص833. «حين اقتحم عن فرس له شقراء، ثم عقرها ثم قاتل حتى قتل».
[4] طبرسی، فضل بن حسن، اعلام الوری باعلام الهدی، ج1، ص213. «اصيب يومئذ جعفر و به خمسون جراحة، خمس و عشرون منها في وجهه».
[5] طبری، محمد بن جریر، تاریخ الرسل و الامم و الملوک، ج4، ص322 ـ ابومخنف كوفى، لوط بن يحيى، وقعة الطفّ، ص206. «أو ليس جعفر الشهيد الطيّار ذو الجناحين عمّي؟!».
دیدگاهی ثبت نشده!!!