: متن کوتاه
داستان روشهای گفتگوی جعفر با نجاشی

داستان روشهای گفتگوی جعفر با نجاشی

صدای نرم در میان سنگینیِ تالار از چشمان نعیم

من «نعیم» بودم، جوانی که همراهِ کاروان مهاجران به حبشه آمده بود. روزی که خبر دادند نجاشیِ پادشاه، جمع مسلمانان  را به حضور می‌خواهد، ‌قلبم می‌لرزید. عمرو بن عاص، نماینده قریش، سوار مرکبش شد و با هدایای نفیس پیش نجاشی رفت تا همه‌چیز را یک‌طرفه به سودِ خود تمام کند. اما جعفر بن ابی‌طالب، با چشمانی آرام و لبخندی مطمئن، مرا کنار کشید و گفت:
— نعیم جان، این‌بار ما با شمشیر که نمی‌رویم. با کلمات می‌رویم؛ با صدایی که از دل برآید.

پلی از ایمان و منطق

وقتی وارد تالار شدم، قلبم در سینه می‌کوبید. ستون‌های بلند و فرش‌های زیرِ پا، همه‌چیز سنگین جلوه می‌کرد. اما جعفر نه از سرِ قد و وزن، که از سرِ اعتماد به نفس و استدلالِ مستحکم قاطع قدم برداشت.

اولین نکته‌ای که دیدم، مدیریتِ فضای گفتگو بود:

  • پیش از هر چیز، جعفر گروهِ ما را دور خودش جمع کرد و گفت: «هرکس سوالی دارد امروز سکوت کند. فقط من سخن می‌گویم تا حرف‌هایم آشفته نشود.»
    آن‌وقت فهمیدم چقدر مهم است که چارچوب گفتگو از قبل مشخص باشد.

زبانِ دل‌نشین

وقتی نجاشی از او پرسید «این مردم چه دین و عقیده‌ای دارند؟»، جعفر کلامش را این‌گونه آغاز کرد:
— پادشاه بزرگ، ما مردمانی هستیم که روزی از تاریکی جهل به‌سوی روشنایی هدایت شدیم. خداوند، با رحمت خود، پیامبری فرستاد تا به ما بیاموزد صداقت، مهر و عدالت چیست.

صدای او هرگز تند و خشن نبود؛ کلماتی آرام و پر از احساس که مثل نسیمی سبک بر دلِ حاضرین نشست.
این همان ابزار حسی و کلامی بود: چنان سخن گفت که دل‌ها گوش کنند نه فقط گوش‌ها.

پیوند بر اساس نقطه‌های مشترک

عمرو عاص در کنجی ایستاده بود و منتظر فرصتی برای طعنه بود. اما جعفر از پیش حساب آن را کرده بود. وقتی شنید نجاشی دین مسیح را محترم می‌شمارد، گفت:
— ما نیز به حضرت مسیح و مادر پاکش ایمان داریم. آیاتی داریم در صفحه قرآن که داستان تولد معجزه‌آسای ایشان را می‌گوید. این حکایتِ مشترکِ ماست، پلی است بین دو مکتب.

نجاشی با شگفتی نگاهی کرد و مشتی از هیئت کشیشان را که دورش نشسته بودند، دلداری داد. آن‌وقت فهمیدم چقدر تکیه بر نقاط مشترک می‌تواند دروازه‌ دل‌ها را به‌روی‌مان باز کند.

چشمه‌ی استدلالِ روشن

اما عمرو عاص دوباره پیش آمد و گفت: «این مسلمانان درباره عیسی چیزی می‌گویند که با ما فرق دارد…»
نجاشی باز درنگ نکرد و فرمود: «آن سخن را هم از خودشان بشنویم.»
جعفر در پاسخ، نه با لغزش در کلمات، که با منطقِ مستحکم آیاتی را نقل کرد که می‌گفت عیسی بنده و پیامبر خداست، روح‌الله و کلمه‌الله؛ همان چیزی که مسیحیان هم به آن باور دارند.

آن‌وقت دیدم قدرت برهان چگونه هر شک و تردیدی را می‌شکند.

هم‌دلی و هم‌پا شدن

پس از گفت‌وگو، نجاشی پرسید: «چرا به مملکت من آمده‌اید؟»
جعفر لبخند زد و گفت: «به امید عدالت تو.»
و در همان مجلس، فرمان داد به همه ما لباس و غذا دهند.
آن‌روز بود که فهمیدم مؤانست با مخاطب—غمخواری و نشان دادنِ امید به عدالت—چقدر دل‌ها را جذب می‌کند.

انعطاف به اندازه فهم مخاطب

من در خلوت با جعفر گفتم: «اگر نجاشی چیزهایی از اسلام نداند چطور باید شروع کنیم؟»
او دستم را فشرد و گفت:
— باید به اندازه‌ی سواد و نیاز مخاطب سخن گفت. نه بیشتر و نه کمتر.
و در مجلسِ دوم، وقتی نجاشی از ویژگی‌های پیامبر اسلام پرسید، جعفر بی‌درنگ گفت: «او راستگو و شریف بود، هم‌خانواده شما را می‌شناخت—چون او را می‌شناختیم—و پیامش برای همه انسان‌هاست.»

این همان نیازشناسی بود: جلو نرویم، تا پای مخاطب نیامده‌ایم، حرفی را پرشکوه نکنیم.

صداقت در هر لحظه

لحظه‌ای عمرو عاص تلاش کرد ما را به سجده بر تخت شاه وادارد.
وقتی همه فرود آمدند، تنها جعفر ایستاد و گفت: «ما فقط برای خدا سجده می‌کنیم.»

در آن لحظه بود که فهمیدم صداقتِ بی‌چون‌وچرا، حتی اگر خطرناک باشد، بزرگ‌ترین سندِ ایمان است و سریع‌ترین راه برای قلب‌ها.

در پایانِ آن جلسه، نوجوانی مانند من، از جعفر پرسید: «سرِ رازِ این قدرتِ کلام چیست؟»
او لبخندی زد و گفت:

«وقتی از دل حرف بزنی، هر چه موانع باشد فرو می‌ریزد. وقتی برهان داشته باشی، شک جایی برای گریز ندارد. وقتی مشترکات را دریابی، حتی دشمن دیروز، شریک امروز می‌شود. و وقتی صداقت را فصل مشترک کلامت کنی، دیگر نیازی به زور نیست.»

من از آن روز فهمیدم که گفت‌وگو نه معرکه‌گیری است، نه فریاد. گفت‌وگو پلی است از دلِ یک انسان به دلِ انسانی دیگر؛ و این پلی است که فقط با لحن آرام، منطق روشن، و محبت بی‌ریا ساخته می‌شود.

 

 

به داستان روشهای گفتگوی جعفر با نجاشی امتیاز دهید.
1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره
Loading...