حکایت سه: رازهای گفتگوی جعفر با نجاشی

حکایت سه: رازهای گفتگوی جعفر با نجاشی

حکایت سه: رازهای گفتگوی جعفر با نجاشی: یک روز بارانی در دیار دور

در دل قصر نجاشی، باران آرام بر پنجره‌های رنگارنگ می‌بارید. نجاشی، پادشاه عادل حبشه، پشت میز بلندش تکیه داده بود و منتظر بود تا جعفر بن‌ابی‌طالب وارد شود. اعضای دربار با کنجکاوی نگاه می‌کردند، اما همه صدایشان درآمده بود.

جعفر وارد شد؛ نه با غرور، نه با دست‌های پر از زر، بلکه با قدم‌هایی آرام و نگاه‌ پُر از اطمینان. فضایی سنگین بود، اما حضورش مثل نسیمی لطیف در هوا پیچید.

منطق مثل چراغ‌قوه

جعفر شروع کرد، اما نه با سخنرانی خسته‌کننده، بلکه با قصه‌ای کوتاه:
— می‌دانید قبل از ما، مردم دیار خودمان چطور زندگی می‌کردند؟ بت‌های سنگی را می‌پرستیدند، به هم ستم می‌کردند و دروغ جزئی از زندگی‌شان بود. تا اینکه نور حق به دل‌هایشان تابید و همه چیز عوض شد.

هر کلمه‌اش مثل چراغ‌قوه‌ای بود که راه را برای نجاشی روشن می‌کرد. او از هیچ‌چیز نمی‌گفت مگر با دلیل روشن، تا پادشاه بفهمد این حرف‌ها از سر احساس نیست، که با منطق مستحکم همراهند.

نجاشی ابرو درهم کشید و پرسید:
— این‌که گفتی خوب بود، اما چرا این‌قدر آرام حرف می‌زنی؟

جعفر لبخند زد:
— چون می‌خواهم دل شما آرام بگیرد، نه اینکه با صدای بلند بترسانمتان.

صدایش پر از گرما و احترام بود. این نرمی کلام، همان نقطه‌ای بود که دل پادشاه را نرم کرد؛ درست مثل موقعی که دوستی از دل حرف می‌زند.

ورود به سرزمین مشترک

نجاشی که مسیحی بود، دنبال اشتراک می‌گشت. جعفر به سادگی گفت:
— بیایید از آیه‌هایی گوش کنیم که درباره مریم و عیسی است.

کتاب قرآن را باز کرد و آیاتی خواند که هم برای مسلمانان و هم برای مسیحیان عزیز بودند. نجاشی اشک در چشمانش جمع شد و زیر لب زمزمه کرد:
— این دقیقاً همان چیزی است که ما هم به آن ایمان داریم.

پیامبر اسلام (ص) با مخالفان خود بسیار منصفانه برخورد می کرد به عبارت دیگر در همان قدم اول، خط بطلان به همه مخالفان نمی کشید. قرآن شیوه گفتاری پیامبر را با مخالفان اینگونه گزارش کرده است که به آنان می گفت: اِنّا اَو اِیّاکم لَعَلَی هدیً اَو فِی ضَلالٍ مُبینٍ.[i] بی تردید ما یا شما بر هدایت یا در گمراهی آشکار هستیم.

جعفر بن ابی طالب، با فراست خاص خود، برای نفوذ سخنانش از همین عنصر نیرومند بهره برد. وی می دانست که نجاشی و حاضران در مجلس، مسیحی هستند، و اسلام و مسیحیت و دیگر ادیان ابراهیمی همه از یک منشأ نورانی سرچشمه گرفته اند، به همین جهت وقتی نجاشی نظر اسلام را در باره حضرت مسیح و مریم مقدس پرسید: پیامبر شما در باره فرزند مریم چه نظری دارد؟ جعفر گفت: سخن پیامبر ما در باره ابن مریم همان سخن خداوند است که فرموده است: عیسی بن مریم روح الله  و کلمه الله است خداوند او را از مریم که زنی پاکدامن بود متولد ساخته است».[ii]

نظم در میان هیاهو

قبل از اینکه بحث از کنترل خارج شود، جعفر دستی بالا برد و گفت:
— لطفاً همه ساکت باشید تا من حرفم را تمام کنم.

در همان سکوت، نیرویی بود که همه را متمرکز کرد. این یعنی مدیریت جلسه؛ کاری که جعفر بی‌آنکه زور بگوید، انجام داد.

گروهی از درباریان اصرار کردند که جعفر برای نجاشی سجده کند، چون رسم دربار همین بود. اما جعفر آرام جواب داد:
— سجده تنها مختص آفریدگار است.

نه عصبانیت نه صدای بلند، فقط تواضع و صداقت. این حرکت، تأثیری عمیق داشت؛ چرا که نشان داد او از باورش مطمئن است و حاضر نیست برای خوشایند کسی حقیقت را فدا کند.

حرفی ساده مثل آب روان

جعفر هیچ‌وقت از کلمات دشوار استفاده نکرد. داستان جاهلیت و آموزه‌های دینش را مثل یک قصه ساده برای بچه‌ها تعریف می‌کرد.
— قبل از اسلام، مردم گم‌راه بودند. بعد که فرمان‌های پیامبر رسید، زندگی‌شان روشن شد.

این شیوایی بیان، باعث می‌شد حتی سربازان هم این ساده‌ترین مفاهیم را درک کنند. گزارش های تاریخی گویای این است که جعفر بن ابی طالب علاوه بر این که سخنان خوبی بر زبان جاری ساخت، خوب و رسا هم سخن گفت، به همین جهت، نجاشی شیفته بیان زیبا و رسای جعفر گردید.[iii]

جعفر رو به نجاشی گفت:
— این حرف‌ها همه از یک سرچشمه است. ما و شما هم‌ریشه‌ایم.

با این جمله، دیوار بی‌اعتمادی فرو ریخت و فضای دربار از شوق و امید پر شد.

منابع

[i]  (سبأ 24)

[ii]  ابونعیم، حلية الأولياء: ج‏1، ص: 116

[iii]  زندگانی حضرت محمد (ترجمه السیرة النبویه ابن هشام)، ج1،ص 210- 209.

به حکایت سه: رازهای گفتگوی جعفر با نجاشی امتیاز دهید.
1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره
Loading...