: متن کوتاه
حکایت دو: (در سایه کلمات) حکایت جلسه نجاشی

حکایت دو: (در سایه کلمات) حکایت جلسه نجاشی

حکایت دو: (در سایه کلمات) حکایت جلسه نجاشی

حکایت دو: (در سایه کلمات) حکایت جلسه نجاشی

هیأت اعزامی قریش از نجاشی خواستند که جوانان فراری قومشان را به آنها بازگرداند. فرماندهان هم تأیید کردند. نجاشی ناراحت شد و گفت: نه به خدا من آنها را تسلیم نخواهم کرد. در ابتدا باید این افراد را که به من پناه آورده اندو مرا بر دیگران ترجیح داده اند را فرا بخوانم[i]؛ و از آنها در این مورد سوال کنم. اگر اینچنین باشد که شما می گویید آن ها را به شما تسلیم خواهم کرد و اگر اینچنین نباشد آنها را تسلیم نخواهم کرد و به نیکی با آنان رفتار خواهم کرد.[ii]

هوا در پایتخت حبشه سنگین و آرام بود، اما درون قصر نجاشی، پادشاه دانا و عادل حبشه، گفت‌وگویی تاریخی در جریان بود. جناب جعفر بن ابی‌طالب، مردی که از سرزمین مکه آمده بود و با کلام و عقلانیت، به دربار نجاشی پا گذاشته بود.

نگاه‌ها به او دوخته شده بود؛ مردی آرام و باوقار که کلامش وزن داشت، اما نه سنگینی و تحکم؛ بلکه مهربانی و احترام در هر واژه‌اش موج می‌زد.

وقتی جعفر به دربار نجاشی رسید، سکوت سنگینی در فضای قصر حکم‌فرما بود. پادشاه، مردی میان‌سال با چشمانی پر از خرد و تجربه، در میانه سالن نشست و اطرافیانش با کنجکاوی به مهاجران مسلمان می‌نگریستند.

جعفر دانست که این لحظه، فرصتی تاریخی است؛ فرصتی برای بازکردن دروازه‌های تفاهم و محبت. اما می‌دانست که کلامش باید مانند شمشیر برنده، دقیق، گویا و بی‌حاشیه باشد، نه پرهیاهو و بدون هدف.

به همین دلیل، سخنانش را به آرامی و با کلامی ساده و گیرا آغاز کرد.

جعفر به آرامی برخاست و گفت:

— ای پادشاه نیک‌دل، قبل از آنکه کلام مرا بشنوی، بدان که ما از دیاری آمده‌ایم که پیش از اسلام، مردمش در ظلمت بودند و زورمند بر ضعیف می‌تازید. امروز هم اوضاع ما همین است، ما از ظلم اهل مکه به عدالت تو  پناه آورده‌ایم.[iii]

— ای پادشاه عادل، ما از دیاری آمده‌ایم که مردمش در گذشته‌ای نه چندان دور، گرفتار ظلمت و نادانی بودند. بت‌هایی را پرستش می‌کردند که نه توان دیدن داشتند و نه شنیدن. کارهای ناپسند و زشتی در میانشان رایج بود؛ از خوردن گوشت مردار گرفته تا قطع رحم و ظلم به دیگران. اما پروردگار مهربان، پیامبری فرستاد که مردم را به سوی نور هدایت کرد. پیامبری که ما را به خداوند یکتا، صداقت، امانت، عفت و محبت فراخواند.

نجاشی، با دقت گوش می‌داد و گاهی سر تکان می‌داد. جعفر ادامه داد:

— پیامبر ما دستور داده که هرکس باید به خداوندی یکتا ایمان آورد که همه چیز را آفریده است. نماز بخواند، روزه بگیرد، زکات بدهد و به همدیگر نیکی کند.[iv]

نجاشی که صداقت در صدایش موج می‌زد، گفت:

— این داستان را شنیده‌ام. اما چه چیز در دین شما برتر است؟ چرا باید به شما اعتماد کنم؟

جعفر لبخندی زد و آرام ادامه داد:

— در دین ما، نماز، روزه، زکات و اخلاق نیک از واجبات است. اما آنچه بیش از همه اهمیت دارد، محبت به خدا و انسان‌هاست. دین ما، دین محبت است. دین، جز این نیست.

حکایت دو: (در سایه کلمات) حکایت جلسه نجاشی

آوای حقیقت در تالار سایه‌ها

پادشاه، همچنان که به چهره آرام جعفر نگاه می‌کرد، پرسید:

— آیا می‌توانم آیات مقدسی که به دین شما تعلق دارد را بشنوم؟

جعفر پاسخ داد:
— با کمال میل، ای پادشاه.

دفتری از قرآن را باز کرد و با صدایی آرام اما نافذ شروع به قرائت آیاتی از سوره مریم کرد. آیاتی که داستان حضرت مریم و معجزه تولد عیسی را شرح می‌داد؛ داستانی که هر دو دین، اسلام و مسیحیت، به آن ایمان دارند.

جعفر اندکی سکوت کرد، گویی می‌خواست مطمئن شود که هر کلمه‌اش به هدف می‌نشیند. آنگاه با لحنی آرام شروع به تلاوت آیاتی از سوره مریم کرد: «وَاذكُر فِي الكِتابِ مَريَمَ إِذِ انتَبَذَت مِن أَهلِها مَكانًا شَرقِيًّا…»

تالار به یک‌باره ساکت شد. صدای جعفر چون آب زلالی بود که غبار تردید را می‌شست. وقتی به بخش تولد حضرت عیسی(ع) رسید، نجاشی سرش را پایین انداخت و اشک از چشمانش روان شد.

قرائت این آیات، نجاشی را تحت تاثیر قرار داده بود.[v]  او با صدای لرزان گفت:
— آنچه شنیدم، همان حقیقتی است که عیسی آورده[vi]. این کلمات، از یک سرچشمه است.

— این سخنان، سخنان حقیقت است. چه نیرویی در کلام توست که دلم را لرزاند؟

یکی از نزدیکان نجاشی گفت:
— مگر نه اینکه داستان حضرت عیسی و مادرش، بخشی از ایمان ما مسیحیان است؟ این همان سرچشمه‌ای است که هر دو به آن ایمان داریم.

جعفر پاسخ داد:
— دقیقاً همین است. ما بر اشتراکاتمان می‌بالیم و به جای تمرکز بر اختلافات، در جستجوی وحدتیم.

عمرو عاص از خشم مشت‌هایش را گره کرد.  ابزار زر و زور او، در برابر صدای حق، کارگر نیفتاده بود. اما عمرو عاص که شکست خورده بود، هنوز نقشه‌ای تازه در سر داشت.

حکایت دو: (در سایه کلمات) حکایت جلسه نجاشی

هجوم سایه‌ها

این آرامش عمیق و این لحظه‌های شیرین تفاهم، دیری نپایید. روزی دیگر، عمروعاص، نماینده مکه، با چهره‌ای پر از نیرنگ و کینه، به دربار آمد و سعی کرد با حیله، نجاشی را از اسلامی که به آن گرایش پیدا کرده بود[vii] باز دارد.

عمروعاص، نماینده برجسته و آگاه مکه، مردی که در سیاست و حیله‌گری شهره بود، با چهره‌ای سرد و لبخندی تلخ به دربار نجاشی آمد. نگاه‌های تیز و نیش‌دارش در فضایی سنگین پیچید و همه حاضران را متوجه خود کرد. عمروعاص کسی نبود که به راحتی تسلیم شود، و می‌دانست چگونه با کلمات، در دل مخاطب تردید و شک ایجاد کند.

او با صدایی نرم و در عین حال سرشار از کنایه و تهدید گفت:
— ای نجاشی بزرگ، این مسلمانان، درباره حضرت عیسی علیه السلام سخنان عجیبی می‌گویند که با آنچه شما می‌دانید، متفاوت است. آیا می‌خواهی در دام فریب این فرقه نوظهور بیفتی؟ آیا می‌خواهی با شنیدن یک‌سویه سخنان آن‌ها، عدالت را نادیده بگیری؟

نجاشی که سال‌ها تجربه زندگی و حکومت را پشت سر داشت، اما همچنان روحی روشن و اندیشه‌ای نقاد داشت، نگاهی به چشمان عمروعاص انداخت. در دل می‌دانست که نمی‌تواند به سادگی حرف‌های این نماینده پرطنین مکه را بپذیرد، بی آنکه صدای طرف دیگر را نیز بشنود. پس با آرامش پاسخ داد:
— عمروعاص، تو سخنانت را گفته‌ای، اما من نمی‌توانم بر اساس گفته‌های یک طرف، قضاوت کنم. بار دیگر آن‌ها را دعوت می‌کنم تا درباره این موضوع و هر آنچه درباره عیسی علیه السلام دارند، با من سخن بگویند. من به عدالت ایمان دارم و حق را جز از راه شنیدن و بررسی نمی‌پذیرم.

صبح فردا، نگهبانان دوباره جعفر و یارانش را به تالار آوردند. این بار اضطراب در نگاه همه موج می‌زد. برخی نجوا می‌کردند: «اگر درباره عیسی چیزی بگوییم که آنها نپذیرند، چه خواهد شد؟»
جعفر با آرامش پاسخ داد:
— ما از حقیقت نمی‌گریزیم. همان می‌گوییم که پیامبرمان گفته است.

نجاشی با نگاهی نافذ پرسید:
— بگویید، درباره عیسی چه اعتقادی دارید؟

جعفر لحظه‌ای اندیشید. اینجا همان ابزار عقلی بود که باید به کمکش می‌آمد؛ او باید سخنی می‌گفت که نه حقیقت را پنهان کند، نه باعث رنجش پادشاه شود. سپس با صدایی محکم گفت:
— ما می‌گوییم عیسی بنده خداست، پیامبر او، روحی از جانب او و کلمه‌ای است که به مریم عطا شد.

نجاشی چوبی باریک از زمین برداشت، آن را میان انگشتانش گرفت و گفت:
— آنچه گفتی با حقیقت به اندازه این چوب هم اختلاف ندارد. شما در سرزمین من آزادید، و هرکس به شما آسیب برساند، دشمن من است.

عمرو عاص شکست خورده بود؛ حتی هدایایش را نجاشی نپذیرفت و او را با چهره‌ای برافروخته روانه کرد. در نهایت فرستادگان قریش ناامید و دست خالی به مکه بازگشتند.[viii]

مسلمانان برای نخستین بار طعم امنیت را چشیدند، اما می‌دانستند که این تنها آغاز راه اسلام در جهان است.

حکایت دو: (در سایه کلمات) حکایت جلسه نجاشی

محبتی که دیوارها را شکست

آنچه در این گفت‌وگو به وضوح دیده می‌شد، نه تلاش برای اثبات برتری، بلکه جستجوی حقیقت بود. نجاشی و جعفر، دو مردی از دو فرهنگ و دین متفاوت، اما هر دو اهل منطق، ادب و احترام، توانستند پلی از محبت و درک متقابل بسازند. بی قاعده و بی هدف وارد عرصه مذکره با رقیب شدن، هرگز نامش گفت و گو نیست.[ix]

جعفر بعدها گفت:
— هر گفت‌وگویی که در آن احترام، عقلانیت و شناخت مشترکات باشد، دل‌ها را نرم می‌کند.

در گوشه‌ای از قصر، نجاشی با لبخندی آرام گفت:
— این گفت‌وگو نه فقط یک پیروزی برای اسلام بود، بلکه پیروزی عقل و محبت بر تعصب و نفرت.

راز یک گفت‌وگوی موفق

آن‌چه جعفر بن ابی‌طالب را در این گفت‌وگو متمایز می‌کرد، استفاده ماهرانه از ابزارهای گفت‌وگو بود:

  • زبان نرم و کلام دل‌نشین؛ جملاتی که نه تنها حق را بیان می‌کردند، بلکه به گونه‌ای ادا می‌شدند که قلب مخاطب را لمس کنند.
  • منطق و استدلال دقیق؛ بدون درازگویی و ابهام، با استناد به قرآن و منابع دینی، مسائل را روشن می‌کرد.
  • آگاهی و شناخت از باورهای طرف مقابل؛ انتخاب آیاتی از سوره مریم که برای نجاشی و مسیحیان عزیز و محترم بود، نشان از فهم عمیق جعفر از طرف مقابل داشت.
  • حسن نیت و احترام متقابل؛ نه برتری‌جویی، بلکه تلاش برای کشف حقیقت مشترک.

کلام آخر

این گفت‌وگو را می‌توان الگویی برای دنیای امروز دانست؛ جایی که گاهی اختلافات فرهنگی و دینی دیوارهای بلندی میان انسان‌ها می‌سازد.

اگر همچون جناب جعفر، با احترام، صداقت و عقلانیت سخن بگوییم، می‌توانیم این دیوارها را فرو ریزیم و به سوی جهانی مسالمت‌آمیز و پرمحبت گام برداریم.

شبهه: دقیقا مشخص نیست که در گفتگوی جعفر با نجاشی کدام یک زبان دیگری را بلد بوده[x]؟ البته برخی منابع قدیمی گفته اند که جعفر مترجم گروه بوده است.[xi] و برخی گفته اند که نجاشی بزرگ شده دیار عرب بوده است.[xii]

منابع:

[i]  ابن اسحاق، 1410: 214

[ii]  یوسفی غروی محمد هادی، تاریخ تحقیقی اسلام، ج2، ص 50.

[iii]  ابن کثیر، بی تا، 3: 74.

[iv]  إبن هشام، 1430ق، 313.

[v]  نظری منفرد علی، رسول اکرم از ولادت تا هجرت، 479.

[vi]  طبرسی، 1372، 3: 361.

[vii] منابعی که تأکید بر اسلام نجاشی دارد: اسدالغابه فی معرفه الصحابه، ابن اثیر، ج1 ؛ الاصابه فی تمییز الصحابه، ابن حجر عسقلانی، ج1 ؛ تاریخ الرسل و الملوک، طبری، ج2، ص652-3 ؛ الکامل فی التاریخ، ابن اثیر، ج2، ص213، مسند احمد بن حنبل، ج3، ص791.

[viii]  ابن الأثیر، 1417 ، 1: 677  ؛ ابن هشام، 1430 ، 1: 315-310.

[ix]  رشاد، 1385: 33.

[x]  الهجره الی الحبشه(رساله، ص54.

[xi]  ابن اسحاق، السیر، ص217.

[xii]  واقدی، مغازی، ج1، ص120؛ معالم الهجرتین، ص173.

به حکایت دو: (در سایه کلمات) حکایت جلسه نجاشی امتیاز دهید.
1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره
Loading...