: متن کوتاه
حکایت پایداری مقابل توطئه قریش و شکست در برابر حقیقت

حکایت پایداری مقابل توطئه قریش و شکست در برابر حقیقت

حکایت پایداری مسلمانان مقابل توطئه قریش و شکست دشمن در برابر حقیقت

در گرمای سوزان مکه، بزرگان قریش در “دارالندوه” گرد هم آمدند. سنگفرش‌های داغ زیر پایشان می‌سوخت، اما آتش خشم در چشم‌هایشان شعله‌ورتر بود. ابوجهل با مشتی بر میز کوبید و فریاد زد: «مسلمانان در حبشه مانند ماهی در آب شده‌اند! این بسیار نگران کننده است، باید فکری کنیم!»[i] ابوسفیان با نگاهی زیرکانه پیشنهاد داد: «صدها طلای ناب و هدایای پادشاهی به نجاشی پیشکش کنیم تا این افراد فراری را برگرداند.»[ii]

عمرو بن عاص که به حیله‌گری شهره بود، داوطلب شد: «من زبان دربار حبشه را می‌دانم. اجازه دهید با تحریک نجاشی، این مشکل را راحت کنیم.» شبانه، کاروانی از شتران بارکش با پارچه‌های زربفت و ظروف طلای یمنی به راه افتاد. در راه، عمرو به همراهانش می‌گفت: «اگر پیشکش‌ها کارگر نشد، به مسیحیت نجاشی متوسل می‌شویم و می‌گوییم این مسلمانان به عیسی توهین می‌کنند»![iii]

در قصر سفید حبشه، جعفر ابن ابی طالب با آرامش در برابر نجاشی ایستاده بود. عمرو با چرب‌زبانی شروع کرد: «اینان بردگان فراری ما هستند که به خدایانتان توهین می‌کنند!» اما وقتی نجاشی از جعفر پرسید: «نظرتان درباره عیسی چیست؟» جعفر با قرائت آیات قرآن درباره مریم و معجزات مسیح، چنان پاسخ داد که اشک از چشمان نجاشی جاری شد. نجاشی فریاد زد: «این سخن از همان نور الهی است!»

عمرو که نقشه‌اش شکست خورده بود، شبانه به آشپز دربار رشوه داد تا غذا را زهرآلود کند. اما هنگام صرف غذا، گربه‌ای از راه رسید و از ظرف او خورد و همانجا جان داد! صبح، نجاشی با خشم هدایای قریش را پس فرستاد و گفت: «به قریش بگویید در حبشه به کسی ظلم نمی‌شود.»[iv]

در بازگشت به مکه، شکست خورده‌تر از همیشه، ابوجهل فریاد می‌زد: «این فقط شروع کار است!» اما در دل می‌دانستند که امواج اسلام، اینک از مرزهای حبشه نیز فراتر رفته است…

هدیه هایی که فایده نداشت

در روزگاری نه چندان دور، در سرزمین مکه، قبیله‌ای به نام قریش وجود داشت که بر بت‌پرستی و سنت‌های قدیمی خود پایبند بودند. اما در دل این سرزمین، پیامبری به نام محمد (ص) ظهور کرد که با پیام الهی‌اش، نور حقیقت را به تاریکی جهل و خرافات می‌آورد. قریش، از گسترش این پیام و گرایش مردم به اسلام به شدت نگران بودند و به همین دلیل، در موسم حج، به تبلیغ علیه رسول خدا (ص) پرداختند تا حاجیان را از گرایش به او بازدارند.

قریش می‌دانستند که اگر قبایل دیگر به اسلام روی بیاورند، دیگر نمی‌توانند بر مسلمانان تسلط داشته باشند. به همین دلیل، تصمیم به اقداماتی جدی گرفتند. در این میان، هجرت مسلمانان به حبشه به عنوان یک راه‌حل مطرح شد. رسول خدا (ص) به مسلمانان دستور داد تا به حبشه هجرت کنند، جایی که مشرکان قریش بر آن تسلط نداشتند و مسلمانان می‌توانستند در آنجا به آرامش و امنیت دست یابند.

این هجرت، ضربه‌ای مهلک به قریش بود. آن‌ها می‌دیدند که محمد (ص) مصمم است که آئینش را به تمام انسان‌های جهان برساند و این موضوع آن‌ها را به شدت نگران کرده بود.[v] قریش به تکاپو افتاد و دو نفر از زیرکان خود، عمرو بن عاص و عماره، را به حبشه فرستادند تا با هدایای گرانبها و گزارشاتی، مهاجران را به مکه بازگردانند.[vi]

در حبشه، جعفر بن ابی‌طالب به عنوان نماینده مسلمانان با احترام و اکرام از سوی نجاشی، پادشاه حبشه، مورد استقبال قرار گرفت. قریش که از نفوذ مسلمانان در حبشه وحشت کرده بودند، تلاش کردند تا با تطمیع و فریب، نجاشی را علیه مسلمانان تحریک کنند. اما نجاشی با شنیدن سخنان جعفر و داستان ولادت عیسی (ع)، تحت تأثیر قرار گرفت و به حقانیت اسلام پی برد.[vii]

پایداری

در آن روز، در قصر نجاشی، جعفر با وقار و اعتماد به نفس ایستاده بود و کلماتش همچون نغمه‌ای آسمانی در فضا طنین‌انداز شد. او با صدایی آرام و محکم گفت: “پادشاها، ما مردمی بودیم که در تاریکی جهالت به سر می‌بردیم…” و با خواندن آیات قرآن، قلب نجاشی را به تپش انداخت. اشک‌های او بر گونه‌هایش جاری شد و در آن لحظه، نه تنها جان مسلمانان نجات یافت، بلکه بذری از تفاهم و همدلی در سرزمین حبشه کاشته شد.

نجاشی با صدایی لرزان گفت: “به خدایی که جانم در دست اوست، این کلمات و آنچه عیسی (ع) آورده، از یک منبع هستند!” و به عمرو بن عاص رو کرد: “نه! هرگز آنها را به شما تحویل نخواهم داد!”

با غروب آفتاب آن روز، نه تنها جان مسلمانان نجات یافته بود، بلکه امیدی نو در دل آن‌ها جوانه زده بود. بذری که جعفر با اشک‌های نجاشی آبیاری کرده بود، به زودی به درختی تنومند از ایمان و همبستگی تبدیل می‌شد.

این داستان، تنها آغاز راهی بود که مسلمانان در آن به گسترش اسلام در سرزمین‌های دوردست ادامه می‌دادند و در دل‌ها و جان‌های مردم، نور حقیقت را می‌افروختند.

منابع

[i]  واثقی راد محمد حسین، نگرشی نو به تاریخ اسلام، ج2، ص103

[ii]  جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی(ص)، ج1، ص746

[iii]  محمدی محمد، سیمای جعفر طیار و حمزه سیدالشهداء، ص58

[iv]  ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 325-324

[v]  جعفر مرتضی، الصحیح من سیره النبی(ص)، ج2، ص749

[vi]  ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج6، ص320

[vii]  راوندی قطب الدین سعید هبه الله، قصص الانبیاء، ص323

به حکایت پایداری مقابل توطئه قریش و شکست در برابر حقیقت امتیاز دهید.
1 ستاره2 ستاره3 ستاره4 ستاره5 ستاره
Loading...