سرباز وفادار اسلام / جهاد و هجرت جعفربن ابی طالب برای پیامبر
- موضوع بذل جان و مال در راه دین و تلاش در راه خدا
- امتیاز
- دسته فیلم
- بازدید 4بازدید
سالها پس از شهادت جعفر طیّار در جنگ موته، یاد و نام او همچنان در دلها زنده بود. امام علی(ع) که جعفر بردار و همواره یار و همپیمان او بود، در روزگاری دشوار، نامهای به شریح بن هانی نوشت.
در آن نامه، حضرت از دو ستون بزرگ اسلام یاد کرد: حمزه سیدالشهداء و جعفر بن ابیطالب. سپس با آهی جانسوز نوشت:
«به خدا سوگند، اگر حمزه یا جعفر در کنارم بودند، هرگز بیعت به اجبار بر من تحمیل نمیشد. نگریستم و دیدم جز اهلبیت خودم یاوری ندارم. بیم داشتم که اگر به پا خیزم، جان آنان در خطر افتد. و چنین شد که تنها ماندم.»
این سخن امام نشان میداد که جعفر در نگاه امیرالمؤمنین، تنها یک برادر و یک شهید نبود؛ بلکه ستونی استوار بود که اگر زنده میماند، سرنوشت اسلام دگرگون میشد.
جعفر، همان جوانی که پیامبر(ص) او را به مأموریت بزرگ تبلیغ اسلام در حبشه فرستاد؛ همان سرداری که در موته پرچم اسلام را تا آخرین نفس بر دوش کشید؛ آنقدر نزد علی(ع) بزرگ بود که جای خالیاش، همچون خلأیی عظیم در تاریخ اسلام احساس شد.[1]
روزی سدیر در محضر امام محمد باقر(ع) نشسته بود. جمعی از یاران نیز حاضر بودند و سخن به روزهای پس از رحلت پیامبر(ص) کشیده شد؛ روزهایی که امیرالمؤمنین علی(ع) تنها ماند و مردم دست از یاری او برداشتند.
یکی از حاضران با تعجب پرسید:
«آقا! در آن زمان، بنیهاشم که جمعیتی بزرگ و نیرومند بودند، چرا علی(ع) را تنها گذاشتند؟ مگر نه اینکه میتوانستند پشتوانهی او باشند؟»
امام باقر(ع) نگاه ژرفی به او کرد و پاسخ داد:
«کدام نیروی بنیهاشم مانده بود؟ مردان دلاورشان، جعفر طیّار و حمزه سیدالشهداء، هر دو از دنیا رفته بودند. آنچه برای علی باقی مانده بود، تنها عباس و عقیل بودند؛ تازهمسلمانی که از طُلقاء مکه به شمار میآمدند و توان ایستادگی در برابر دشمنان را نداشتند.
به خدا سوگند! اگر حمزه و جعفر زنده بودند، مخالفان علی(ع) هرگز به چنین مقامی نمیرسیدند. و اگر جعفر و حمزه شاهد ظلم و ستم آنان میبودند، هرگز آنان را زنده نمیگذاشتند.»
یاران مجلس در سکوت فرو رفتند. همگان دریافتند که جعفر و حمزه، تنها دو مجاهد نبودند؛ بلکه ستونهایی استوار برای اسلام بودند. و نبودشان، چه خلأ بزرگی بر دوش علی(ع) و امت اسلامی گذاشت.[2]
روزی ابنعباس، مفسر قرآن و از اصحاب پیامبر(ص)، در جمعی نشسته بود. آیهای از قرآن تلاوت شد:
«وَ ما كانُوا أَوْلِياءَهُ إِنْ أَوْلِياؤُهُ إِلَّا الْمُتَّقُونَ»[3]
یکی از حاضران پرسید:
«ای ابنعباس! این آیه چه میگوید؟ چه کسانی واقعاً دوستان پیامبرند»
ابنعباس با آرامش پاسخ داد:
«این آیه میفرماید که کفار مکه، دوستان و یاوران پیامبر(ص) نبودند. دوستان واقعی او تنها پرهیزکارانی هستند که از شرک و گناه بزرگ پاک باشند.»
سپس مکثی کرد و افزود:
«و آنان، جز چند نفر نیستند: علی بن ابیطالب(ع)، حمزه سیدالشهداء، جعفر طیّار و عقیل. اینان، یاران حقیقی و راستین پیامبر خدا هستند.»[4]
امیرالمؤمنین(ع) در جمع یاران نشسته بود. پس از سکوتی کوتاه، چنین فرمود:
«من، عمویم حمزه، برادرم جعفر و پسر عمویم عبیده با خدای عزوجل و پیامبر(ص) بر یک امری پیمان بستیم و برای خدا و پیامبرش به پیمان خویش وفا کردیم. هم پیمانان بر من سبقت گرفتند و من به اراده الهی باقی ماندم [تا به آنان ملحق شوم]. خداوند متعال درباره ما این آیه را نازل کرد:
﴿مِّنَ الْمُؤْمِنِينَ رِجَالٌ صَدَقُواْ مَا عَاهَدُواْ اللَّهَ عَلَيْهِ فَمِنْهُم مَّن قَضىَ نَحْبَهُ وَمِنهُم مَّن يَنتَظِرُ وَمَا بَدَّلُواْ تَبْدِيلاً﴾.[5]
حمزه، جعفر و عبیده [به پیمان خویش صادقانه وفا کردند] و به خدا سوگند! من در انتظار به سر برده و منتظرم.»
یاران با شنیدن این سخن، دانستند که پیمان چهار مرد از خاندان بنیهاشم، نشانهای بزرگ از صداقت و ایستادگی در راه خداست؛ پیمانی که سه تن به شهادت رساند و یکی را در میدان انتظار باقی گذاشت تا وقتی که در محراب مسجد کوفه به برادرانش پیوست.[6]
جعفر بن ابیطالب از همان آغاز اسلام، شجاعتی کمنظیر داشت.[7] او در همان سالهای نخست دعوت پیامبر(ص)، بیهراس از قریش، همراه رسول خدا در نماز جماعت حاضر میشد[8] و ایمانش را پنهان نمیکرد. بعدها وقتی مسلمانان برای رهایی از آزار مشرکان به حبشه هجرت کردند، پیامبر جعفر را به سرپرستی آنان برگزید. او با دلیری در برابر نجاشی، پادشاه حبشه، ایستاد و با بیانی استوار نمایندگان قریش را شکست داد؛ و برای مسلمانان زندگی آرامی در آن سرزمین فراهم کرد.[9]
اما جلوه بزرگ شجاعت جعفر در میدان جنگ موته نمایان شد. او فرماندهی سپاه اسلام را برعهده داشت[10] و همچون رزمندهای دلیر، پیشاپیش یاران میجنگید. وقتی دشمن اطرافش را گرفت، اسب خود را پی کرد تا هیچگاه اندیشه عقبنشینی به ذهنش راه نیابد. شمشیرهای دشمن دستانش را قطع کردند[11]، اما جعفر پرچم اسلام را با بازوانش نگه داشت[12].
پیکرش پس از شهادت، پر از زخم بود؛ همه در سینه و رو به دشمن. هیچ نشانی از فرار و پشت کردن در او نبود. او تا آخرین لحظه، سرافراز جنگید و پرچم رسول خدا(ص) را بر زمین نیفکند.
از همان شجاعت بود که بعدها راه برای خلافت برادرش علی(ع) هموار شد؛ چراکه ایستادگی جعفر، پشتوانهای محکم برای اسلام و خاندان پیامبر به شمار میآمد.
جعفر بن ابیطالب نه تنها در ایمان و رفتار به رسول خدا(ص) شباهت داشت، بلکه در چهره و اندام هم آنقدر شبیه پیامبر بود که بسیاری از اصحاب به اشتباه میافتادند.
روزی جعفر وارد جمعی شد. یاران پیامبر که از دور او را دیدند، با شوق برخاستند، گمان کردند رسول خدا(ص) به سویشان آمده است. امّا وقتی نزدیکتر شدند، جعفر لبخند زد و گفت:
«من رسول خدا نیستم؛ من جعفرم.»
این شباهت چنان آشکار بود که بارها و بارها تکرار میشد؛ و اصحاب هر بار با شگفتی، هم به چهره او مینگریستند و هم به یاد پیامبرشان میافتادند.[13]
پیامبر اکرم(ص) روزی فرمود:
«من و علی از یک درختیم، و مردم از درختان دیگر.»[14]
این سخن نشان میدهد پیوند میان پیامبر و علی(ع) پیوندی ریشهدار و استوار است، اما این پیوند عمیق تنها بین پیامبر و امیرالمومنین(ع) نبود.
در روایتی دیگر از امام صادق(ع) نقل شده است که رسول خدا(ص) فرمود:
«مردم از درختان مختلفی آفریده شدهاند، ولی من و جعفر از یک گل آفریده شدهایم. من و فرزندان عبدالمطلب از یک درختیم، و جعفر شاخهای از آن درخت است؛ از همین رو او در چهره و اخلاق به من شباهت دارد.»[15]
بدین ترتیب، پیامبر هم علی(ع) و هم جعفر(ع) را همچون شاخههایی از یک ریشه مقدس دانست.
فتح خیبر یکی از بزرگترین و سرنوشتسازترین نبردهای مسلمانان با دشمنان دیرینهشان بود. قلعههای هفتگانه خیبر، هر یک با دیوارهای سنگی مستحکم و جمعیتی ده تا بیست هزار نفری از یهودیان مسلح، پشتوانهای نظامی فراهم میکرد که مقاومت طولانی در برابر مسلمانان را ممکن میساخت. این نبرد، پایان هفت سال رنج و توطئههای داخلی یهود علیه مسلمانان بود و شکست آنان، تثبیت قدرت اسلام و ناامیدی دشمنان را به دنبال داشت. پیروزی در خیبر، نه تنها امنیت مسلمانان را تأمین کرد، بلکه جایگاه اهل بیت پیامبر و یاران وفادار را در تاریخ اسلام برجسته نمود.
در چنین شرایط حساس و پرتنش، جناب جعفر بن ابیطالب و یارانش پس از بازگشت از حبشه، با ایمان، شجاعت و وفاداری بینظیر خود، خلأ ناشی از نبود برخی یاران پیامبر را پر کردند. پیامبر اکرم(ص) با مشاهده بازگشت ایشان چنان خوشحال شدند که فرمودند: «نمیدانم از کدام خوشحالتر باشم؛ از فتح خیبر یا از آمدن جعفر و یارانش». پیامبر به استقبال جعفر رفتند، او را در آغوش گرفتند و بوسیدند، و این استقبال نشاندهنده اهمیت و جایگاه ویژه جعفر بود.
فتح خیبر، با تمام دشواریها و سختیهایش، نقطه عطفی در تاریخ اسلام بود و مسلمانان پس از سالها مقاومت و مبارزه، طعم پیروزی را چشیدند. و حالا میتوان بهتر جایگاه جناب جعفر را فهمید، که آنقدر بازگشت او برای پیامبر ارزشمند و مهم بوده که پیامبر همانقدر خوشحال شده که برای فتح خیبر خوشحال گشته است.
[1] طبرى آملى، محمد بن جرير بن رستم، المسترشد، ص417.
[2] كلينى، محمد بن يعقوب، کافی، ج8، صص189 و 190.
[3] انفال، 34.
[4] حسکانی، عبیدالله بن عبدالله، شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج1، ص283 و ج2، ص269.
[5] احزاب، 23.
[6] قندوزی، ينابيع المودة لذوي القربى، ج1، ص285 ـ ابن بابویه، محمد بن علی، الخصال، ج2، ص376.
[7] بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج2، ص43
[8] ابن اثیر، أسد الغابة فى معرفة الصحابة، ج1، ص287
[9] ابن هشام، عبدالملک، السیرة النبویة،ج1، ص225
[10] واقدی، المغازی، ج ۲، ص 756.
[11] واقدی، المغازی، ج ۲، ص 761 ـ ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج2، ص492
[12] ذهبی، محمد بن احمد، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الاعلام، ج2، ص492
[13] ابن رسته، الأعلاق النفيسة، ص: 201؛ محب طبری، ذخائر العقبى ص 215
[14] شیخ صدوق، الخصال، ج: ۱، ص: ۲۱، بحرانی، تفسیر، ج: ۴، ص: ۸۲۳
[15] ابن حیون، شرح الأخبار، ج: ۳، ص: ۲۰۵
دیدگاهی ثبت نشده!!!